نقد قسمت سوم و چهارم سریال وانداویژن
نگاهی به قسمت سوم سریال وانداویژن
خلاقیت یا فریب؟
قسمت سوم سریال وانداویژن به خوبی نشان میدهد که این سریال با چه ایدهای ساخته شده است و چه مشکلاتی در اجرای این ایده دارد. در ابتدا باید به دو مورد اشاره کنم؛ اول آنکه فاز چهارم و جدید مارول با ورود به تلویزیون -و به طبع تغییرات در فیلمهای پیشین- شعار و ادعای تفاوت و تنوع داشت و دوم آنکه سریال وانداویژن به واسطهی استفادهاش از ژانر سیتکام به سوژهی بحثهایی مانند متفاوت بودن آن نسبت به آثار پیشین مارول بدل گردید.
در مورد سریال وانداویژن نوعی مثلث میان سازنده، اثر و مخاطب وجود دارد که مشکلات اثر را میتوان در این مثلث خلاصه کرد. مخاطب -به عنوان یکی از سه نقطهی این مثلث- از گذشتهی این سریال یعنی وقایع دو فیلم اونجرز: اندگیم و اونجرز: اینفینیتی وار آگاه است و به طبع، از عدم واقعیت برخی حوادث سریال و وجود نوعی دنیای دروغین، تلقین یا رویای برآمده از ذهن ناپایدار واندا ماکسیمف اطلاع دارد. با این حساب، سازنده نیز مسلما از این موضوع آگاه است و حداقل میداند که تودهی مخاطبان تلویزیونی و سینمایی پیش از این با چنین داستانهایی مواجه شدهاند.
حال میتوان گفت ایدهی این سریال نوعی داستان مشابه فیلم تلقین، ماتریکس و جزیرهی شاتر و حتی سریال مستر رُبات است که بارها با ایدهای نظیر واقعی بودن یا خیالی بودن حوادث داستان سر و کار داریم. اما تفاوت سریال وانداویژن با آن فیلمها این است که مخاطبان از پیش، اطلاعات یا آگاهی از بلاهایی که سر شخصیتها آمده، دارند و در نتیجه، با پیشفرض مشخصی این سریال را تماشا میکنند. مشکل بزرگ سریال وانداویژن -حداقل در این سه قسمت- در این مورد است؛ سریال نمیتواند به این موقعیت دروغین به خوبی بپردازد و در همین راستا تلاش کرده است تا از ژانر سیتکام -که به خود آن نیز ایرادات زیادی وارد است- استفاده کند اما موفق نبوده.
واندا سعی دارد تا از واقعیت فرار کند و -سهوا یا تعمدا- موقعیتی را خلق کرده است که در آن میتواند زندگی شاد و خوشحالش با ویژن را تجربه کند. پیرنگ سریال وانداویژن بیشتر از آن که بتواند سیتکام یا شبهسیتکام باشد، میتواند درامی تراژیک باشد و به نحو احسن از این پیرنگ استفاده کند (انتظار میرود که سازندگان در نیمهی دوم فصل به این سمت حرکت کنند). حالا میتوان ایدهی استفاده از ژانر سیتکام را توضیح داد؛ سازندگان قصد داشتهاند از ژانر سیتکام جهت نشان دادن زوج خوشحال و شاد و تلاشهایشان در زندگی زناشویی استفاده کنند و از فرم بصری آن جهت خلق نوعی فضاسازی عجیب و غریب.
اساس سیتکامها وقوع هیچ است. همانطور که جرج کستنزا و جری ساینفلد در سریال ساینفلد میگویند، هیچ اتفاقی نباید بیفتد و همان داستانهای روزمره و روتین را شاهد باشیم که در موقعیتهای طنز مختلفی قرار داده شدهاند؛ به عبارتی، سریالی دربارهی هیچ.
هیچ بودن سیتکام میتواند موقعیت مناسبی برای واندا باشد که از مسائل مهم دنیای واقعی فرار کند و به آن روی بیاورد. به همین سبب است که الیت سریال مستر ربات نیز برای فرار از مشکلات متعدد خودش و دنیای اطرافش به نوعی سیتکام دهه نودی روی میآورد.
با این حال مشکل اینجاست که سازندگان نتوانستهاند از پس این ایدهی مناسب بر بیایند؛ چه در نوع کمدیاش که بیشتر به یک پارودی یا هزل شبیه شده است و صداهای خنده کاملا به موردی آزاردهنده تبدیل شدهاند.
صداهای خندهی حضار میتوانستند به موردی واکنشبرانگیز برای شخصیتها تبدیل شوند یا تمهیدی باشند برای خلق فضایی ابزورد. اما استفادهی ناشیانه، افراطی و نابجا از آن صرفا به موردی برای برانگیختن احساساتی تبدیل شده است که خود فیلمنامه نتوانسته آنها را تداعی کند.
داستانهایی نظیر به دنیا آمدن فرزندان یک زوج، تلاش آنها برای گرم شدن با همسایهها و دیگر در ژانر سیتکام به کرات مورد استفاده قرار گرفتهاند و میگیرند. حتی طبقهی شخصیتها نیز مهم نیست؛ آنها میتوانند جوانانی نیویورکی باشند یا خورههای نابغه و خجالتی یا فضاییهای عجیب و غریب. پیوند میان یک داستان ابرقهرمانی با ژانر سیتکام صورت نگرفته است و نتیجه به اثری متناقض و دوگانه تبدیل شده. از سویی، دهههای مختلف تلویزیون و سیتکامهای متعدد آمریکایی همراه با فرهنگها و فشنهای زمان (مانند دهه 50 یا 70) را میبینیم که به میزانسنهایی پرخرج و پر زرق و برق تبدیل شدهاند اما هیچ استفادهای از آنها در داستان نشده است و تنها نوعی فریب و گمراهی ظاهریاند تا به نقصهای داستان سرپوش بگذارند. حتی لحظات مهمی مانند مکالمهی عجیب و غریب ویژن و همسایهها نیز-از نظر فنی- از این ژانر خارج میشوند (اندازهی نماها و جایگاه دوربین و … در این لحظات با روشهای مرسوم سیتکام همخوانی ندارد و خارج از آن هم به خوبی به کار گرفته نشده است). از سویی دیگر نیز داستانی را میبینیم که نه در اجرای ایدهاش موفق بوده و نه ایدهاش را توجیه میکند، تنها در زرق و برق بازآفرینی سیتکامها خودش را ناپدید میکند و با چند لحظهی کلیفهنگر و نامتعارف به قسمت بعدی میرود.
سریال وانداویژن در این سه قسمت نه توانسته است ایدهاش را توجیه یا اجرا کند و نه توانسته استاندانداردهای داستان و ژانر مورد نظرش را رعایت کند. سیتکام به نوعی گمراهی و ظاهرفریبی تبدیل شده است تا با شیمی خوب بازیگرانش و کلیفهنگرهای سرگرمکننده و انتظاربرانگیزش مخاطبان را روانهی قسمت بعد کند.

نگاهی به قسمت چهارم سریال وانداویژن
قسمت چهارم سریال وانداویژن با آنکه وقایع مرموز سریال را -هرچند بدیهی و ناشیانه- افشا میکند و راهی را برای امیدوار بودن به مسیر باقیماندهی سریال وانداویژن باز نگه میدارد، اما با این حال همچنان از مشکلاتی رنج میبرد که نه فقط در قسمتهای پیشین، بلکه در فیلمهای دنیای سینمایی مارول نیز شاهد آنها بودهایم.
قسمت چهارم با صحنهای از بازگشت رفتگان و ناپدیدشدگان وقایع جنگ انتقامجویان و ثانوس آغاز میشود که به نوعی سعی میکند هم مقدمهای بر داستان سریال وانداویژن باشد و هم پیشزمینهای برای شخصیتهایی نظیر مانیکا/جرالدین.
در این قسمت، دارسی لوئیس، از همراهان ثور در دو فیلم اولش، بازگشته است تا نقش خودش را دوباره به عنوان دانشمند همیشگی فیلمهای ابرقهرمانی ایفا کند که از واژههای ثقیل و دشوار برای توضیح قدرتها و نیروهای توجیهنشدنی داستان استفاده میکند. مشکل قسمت چهارم ناتوانیاش در پرداخت و توضیح مسائل نیست، بلکه خستگی، بیحوصلگی و تنبلیاش در ایفای نقش یک اپیزود افشاگر و بزرگ است.
توسل سریال وانداویژن به دانشمندی نابغه و عجیب و غریب برای توضیح سرسری مسائل غیرقابل فهم سریال به جای در پیش گرفتن رویکردی درام در قبال آنها مشکلیست که تنها به این سریال یا مارول محدود نمیشود و گریبانگیر بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی این روزها شده است.
شخصیتهای جدید نیز در حد تیپ باقی میمانند -و به احتمال بسیار زیاد خواهند ماند- و در این قسمت سی دقیقهای هیچ تلاشی برای برقراری ارتباط با آنها صورت نمیگیرد؛ مامور اف. بی. آی فیلم مرد مورچهای بازگشته است و به جز یک حقهی شعبدهبازی چیز جدیدی در چنته ندارد، دانشمند عجیب و غریب فیلمهای ثور تا اینجای کار همان نقشی را دارد که بالاتر به آن اشاره شد و در نهایت، دربارهی مانیکا که با صحنهی آغازین بازگشتش به دنیا پرداخت بیشتری نسبت به دیگران داشت نیز به همان اکتفا شده است.
تمام افشاگریهای دارسی و جیمی نیز جنبهی دراماتیکی ندارند و تنها لحظاتیاند برای تماشای واکنشهای تصنعی شخصیتها و شوخیهای بیمزهشان که مشابه همان لودگیهای فیلمهای دنیای سینمایی مارولاند که عامل نابودی لحن و ریتم فیلم بودند اما به اشتباه به عاملی برای «فان و سرگرمکننده» بودن اثر تعبیر میشدند.
گویی سازندگان نیز میدانستند که طرفداران پیش از آنکه آنها توضیح بدهند، به مسائل پشت پرده پی بردهاند و در نتیجه، از این لحظات روشنگری نیز خروجی بسیار دم دستی و سرسری حاصل شده. مشخص نیست که نسبت تصویر و لنز دوربین در این قسمت به چه منظوری انتخاب شدند اما هیچ کاربرد یا توجیهی در این قسمت نداشتند.
