نقد فیلم Mank: سینمایی که مدتهاست به انتظارش نشستهایم
«یک فیلم بزرگ، همیشه نو است و همین تازگی فراموش نشدنیاش میکند»
ژیل دلوز، مغز یک صفحهی نمایش است
سینما همچون عنصری اساسی در درون و همراه با جهان است و این امر در ماههای فروپاشی و خاموشی جهان به دست ویروس نوپدید کرونا، برای همگان روشن شد و سینما همچون شوالیهای بیرون آمده از درون تاریکیها، مسیر سبز را نشانمان داد تا این دماغهی ترس را همچون مرحلهی گذر بنگریم و یارای برخاستن و دوباره زیستن را داشته باشیم و درخت زندگی را جان بخشیم.
از اسکاری که گذشت تا بدین جا و البته اسکاری که در راه است، فیلم های زیادی آمدند که به انتظارشان بودیم و هر کدام به سهم خود چرخهی از نو زیستن را به حرکت درآوردند، در روزهای نزدیک به پایان سال میلادی، «منک» با تکثیر هیجانی جدید، نوعی رهاسازی را بوجود آورد که بیشک از الگوهای پیش ساختهی هیجان متعلق به سینمای تجاری، متمایز است. یک اثر هنری انضامیتر، لذتبخشتر و برانگیزانهتر از محصولات تجاری؛ اثری خلاقانه و نمونهی کامل یک آفرینشگری میان انواع و اقسام بلاکباسترهای عظیمالجثه که روح تازهای به جهان تصویر بخشید.
«منک»، تازهترین ساختهی بیوگرافیکال «دیوید فینچر» روایت «هرمان جی منکویتز»، فیلمنامهنویس افسانهای دههی ۳۰ و ۴۰ هالیوود و وقایع زندگی او و چگونگی خلق فیلمنامهی یکی از مهمترین شاهکارهای تاریخ سینما «همشهری کین» ساختهی «اورسن ولز» و تصویر چالشهایی است که در مسیر خلق این اثر پیش آمد. روایتی از هالیوود قدیم، پر زرق و برق و البته شلخته و نمایشی از سلسله مراتب فساد، قدرت و شکوه. اثری پیچیده و به شدت درگیر کننده که با وجود زمان ۲ ساعتِ، مخاطب را با تصاویر ناب سینمایی، فیلمنامهی منسجم، دکوپاژهای بینظیر و نهایتا بازی خیره کنندهی«گری اولدمن» در سبک متد که به اثر اصالت ویژهای میبخشد، مخاطب را تا انتها همراه میسازد.
فیلم درست از جایی شروع میشود که کمپانی «ار کی او» به اورسن ولز ۲۴ ساله اختیار تام برای ساخت هر فیلمی را میدهد و ولز جوان به جست و جوی هرمان منک درخشان میرود تا فیلمنامهی فیلم جدیدش را بنویسد. فیلمنامهای که نهایتا طی ۹۰ روز باید نوشته شود. و اما هرمان منکویتز معروف به منک، روزنامه نگار و منتقد سابق نیویورکی، فیلمنامهنویسی است که اوج درخشش او در دههی ۳۰ و ۴۰ هالیوود و در کمپانیهای مطرحی همچون پارامونت گذشت و استودیوها حتی به سطحیترین ایدههایی که او و تیمش مطرح میکردند، دل میبستند و آنها را خریداری میکردند. نویسندهای که در استودیویی شاغل است که به او حقوق میدهد تا در صورت نیاز به نوشتن، دست به آفرینش بزند. کاراکتری جذاب، تیزبین، شوخ طبع، کاریزماتیک و البته الکلی که با نوشیدن الکل، سرم حقیقت را به خود وصل میکند و چیزهایی به زبان میآورد که شنیدنش برای همگان خوشایند نیست.
در نهایت منک با وجود تصادف سختی که داشته پیشنهاد ولز را قبول میکند و شروع به کار میکند و از ذهن خلاقش، کلمات را خلق میکند و متخصص تحریریه و صاحب دست انگلیسیاش، ریتا الکساندر (لیلی کالینز) آنها را روی کاغذ میآورد تا اینگونه فیلمنامهی یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما به قلم او و به اعتبار اورسن ولز خلق شود. منک این بار اما در نوشتهاش، که آن را مهمترین فیلمنامهی تمام عمرش میداند، پرده از حقایق و فساد در هالیوود بر میدارد و ما در حالی که آرام آرام شروع به دیدن چگونگی شکلگیری «همشهری کین» میکنیم، در اصل با واقعیات و سیاستهای کارخانهی تصویرسازی هالیوود، قدرت و جهان سرمایهداری و روند محوشدگی مخالفین، آشنا میشویم.
«فینچر» با رجعتی که به هالیوود قدیم دارد، تجدد را همانند دنکیشوت، کاراکتری که منک در طول فیلم بارها به آن اشاره میکند، آغاز میکند و فیلمی کاملا دل انگیز، با کلامی تیز و بُرنده را میسازد که در هیچکدام از صحنهها جذابیت خود را از دست نمیدهد و حتی تاریکترین لحظات آن هم از درخشندگی بالایی برخوردار هستند. «فینچر» با ترکیب زمان حال و گذشته، به زیبایی تمام اینهمانی زمانی را بوجود میآورد و گذشته و حال را یکی میکند.